جوان آنلاین: کتاب «همسفر آتش و برف» روایت زندگی سردار شهید حاج سعید قهاری سعید و همسرش فرحناز رسولی است که مأموریتهای جنگی آنها را در غرب کشور به ویژه در حلبچه شرح میدهد. این کتاب رمانی مستند و سندی از تاریخ شفاهی دفاعمقدس است و به نقش زنان در حفظ خانواده و مدیریت شرایط دشوار جنگ پرداخته است. داستان با زبانی شیرین و صادقانه، زندگی خانوادگی و فداکاریهای این زوج را روایت میکند، دلدادگی و هم نفسی آنها نمونهای کامل از تصویر یک عشق زمینی و آسمانی است. «همسفر آتش و برف» به قلم فرهاد خضری به نگارش درآمده و محتوای کتاب از زبان همسر شهید است. این اثر روایتگر ایستادگی، ایمان و عشق در دوران جنگ است که بعد از تحقیقات و مصاحبههای دقیق تدوین شده است. در این اثر زندگی سردار شهید قهاری چنان عاشقانه ترسیم شده است که میتوان آن را الگویی درخشان برای نسل جوان دانست. کتابی که رهبر معظم انقلاب برآن تقریظ نوشتند. ایشان از صداقت روایت و تصویر اصیل از عشق، ایمان و پایداری در دل سختیها تقدیر کردند. این تقریظ تأکیدی بر اهمیت پاسداشت روایتهای زنانه و مردانه از دفاعمقدس و انتقال آنها به نسلهای بعد است. کتاب «همسفر آتش و برف» با حمایت انتشارات روایت فتح منتشر شده است. به بهانه رونمایی از تقریظ رهبری براین کتاب با راوی کتاب خانم رسولی، همسرشهید قهاری همکلام شدیم که خواندنش خالی از لطف نیست.
از روایت فتح تا رمان همسفر
تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «همسفر آتش و برف» خبری است که این روزها باعث خوشحالی فرحناز رسولی شده است. او میگوید: این کتاب از مجموعه مصاحبههایی شکل گرفت که ابتدا در سال ۱۳۹۳ از سوی خانم فرزانه مرزی از گروه روایت فتح با من انجام شد. او حدود هفت تا هشت ماه به منزل ما آمد، گفتوگوها و صحبتهایم را ضبط کرد. نتیجه این مصاحبهها در سال ۱۳۹۴ بهصورت کتاب منتشر شد. پس از آن آقای فرهاد خضری این اثر را به صورت رمان بازنویسی کرد و این نخستین تجربه تبدیل یک اثر مستند از روایت فتح به رمان بود. کتاب سال ۱۳۹۴ در نمایشگاه کتاب تهران با حضور سردار علی فضلی رونمایی شد.
در ادامه، حضرتآقا بر این کتاب تقریظ نوشتند و دستور دادند مراسم رونمایی آن در پنج استانی که شهید قهاری سعید در آن خدمت کرده بود، برگزار شود. یکی از زیباترین و ماندگارترین اتفاقهای زندگی من، تقدیر حضرت آقا از کتاب «همسفر آتش و برف» بود. هیچ وقت فکر نمیکردم روزی چنین افتخاری نصیب ما شود.
روزی پر از شادی...
خانم رسولی در ادامه میگوید: روزی خانم فرزانه مرزی با من تماس گرفت و چند سؤال به ظاهر معمولی درباره بچهها و وضعیت زندگیمان پرسید، بدون آنکه اشارهای به کتاب کند. برایم جای تعجب داشت که چرا این سؤالها را میپرسد. چند روز بعد دوباره تماس گرفت، احوالپرسی کرد و گفت: خبری خوش برایم دارد. قلبم تند میزد، پرسیدم چه شده؟! با لبخند گفت حضرت آقا بر کتاب شما تقریظ نوشتند. در همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فقط گفتم الهی شکر، خانم فرزانه مرزی گفت: حضرت آقا کتاب را به طور کامل خواندهاند و بسیار از آن خوششان آمده. ایشان با اشتیاق از کتاب یاد کرده و آن را تقدیر کردهاند. سپس گوشی را به آقای محمدخانی، مسئول انتشارات روایت فتح داد. آقای محمدخانی هم با شور و شادی خبر را تبریک گفت. آن روز برای همه ما روزی خاص و بهیادماندنی بود، روزی پر از شادی و خوشحالی.
قرار شد مراسم رونمایی در پنج استانی که شهید قهاری سعید در آن خدمت کرده، برگزار شود. مراسم اصلی هم در تاریخ ۲۶ آبان در تهران با حضور شخصیتهای کشوری و خانوادههای شهدا برگزار شد.
راوی کتاب به نامگذاری این اثر با عنوان «همسفرآتش و برف» هم اشاره میکند و میگوید: نام «همسفر آتش و برف» به این دلیل برای کتاب انتخاب شد که نویسندگان میخواستند سختیها و فداکاریهای همسران شهدا و ایثارگران را در آن دوران نشان دهند. همرزم و همراهبودن در گرما و سرما، در بمبارانها و مناطق ناامن در غربت و حتی در روزهایی که منتظر تولد فرزندانمان در شرایطی بودیم که هیچ امکاناتی وجود نداشت. این عنوان پیشنهاد کارشناسان فرهنگی بود تا مفهوم همراهی و پایداری در دل خطرها را بهخوبی منتقل کند.
لحظه به لحظه اسارت یا شهادت
خانم رسولی، همسر شهید سعید قهاری اهل کرمانشاه است. او از آغاز همراهی و فعالیتهای همسرش میگوید: حاج سعید اصالتاً اهل روستای چنار اولیا شهرستان اسدآباد بود و پس از اتمام تحصیل در دوره ابتدایی به دلیل نبود مدرسه برای ادامه تحصیل همراه خانواده خود در همدان ساکن بود و بعد از آن در همان شهر ماندگار شدند. حاج سعید با علاقه و عشقی که به سپاه داشت وارد این نهاد انقلابی شد. او در سال ۶۱ به سمت فرماندهی سپاه سنقر (در آن زمان سنقر از طرف روستاهای اطراف مورد حمله احزاب دموکرات و کومله قرار گرفته بود) منصوب شد. در آن زمان حاج سعید فرمانده سپاه شهر ما بود که با معرفی یکی از دوستان پدرم برای خواستگاریام آمد و در چند مرحله رفت و آمد ما با هم ازدواج کردیم و در ۱۹ دیسال ۱۳۶۳ به عقد هم درآمدیم. زندگی مشترک ما در جوانرود شروع شد. جایی نزدیک مرز عراق و کرمانشاه. ایشان در جوانرود فرمانده تیپ بود و دفاع و حفاظت از منطقه را بر عهده داشت.
شهید سعید قهاری پس از فرماندهی تیپ انصارالرسول در جوانرود، دوباره فراخوانده شد تا فرماندهی سپاه شهر پاوه را بر عهده گیرد. من همراه ایشان به پاوه رفتم و تا قبل از آن به آنجا سفر نکرده بودم. پاوه به دلیل شرایط خاص جغرافیایی و امنیتی از مناطق پرتنش و صعبالعبور بود و در آنجا علاوه بر جنگ با صدام، مقابله با جنگهای ضدانقلاب نیز در جریان بود. زندگی در پاوه برای ما پر از ماجرا و دغدغه بود، اما من آن دغدغهها را شیرین میدیدم. حاجی سالها یا در حال کار یا درگیری در مناطق کوهستانی، درهها و حتی خارج از شهرها و مرزها بود. ایشان مأموریتهای مختلفی داشت و عملیاتهایی را در شهرهایی اطراف و در نزدیکی مرز ایران و عراق انجام میداد. من آن زمان ۲۴ ساله و یک فرزند داشتم. زندگی ما پر از خطر بود. هر لحظه ممکن بود، شهادت پیش بیاید یا حتی اسیر شویم.
نان داغ صبح جمعه!
همسر شهید در ادامه میگوید: یک خاطرهای که به ذهنم آمد برایتان بگویم. حاجسعید خیلی به ندرت خانه بود، یک روز جمعه که در منزل بود، گفتم حالا که هستید خوب است دو تا نان تازه از نانوایی بخریم و صبحانه مان را با نان داغ و تازه بخوریم. حاجی بدون هیچ حرفی ناگهان رفت. نه گفت میخواهد به عملیات برود و نه خداحافظی کرد. من همانجا نشستم منتظر آمدنش بودم، ولی او برنگشت. خیلی نگران شدم. با تلفن داخلی تماس گرفتم و پیگیری کردم، اما خبری از ایشان نبود. آن روز یکی از سختترین روزهای زندگیمان بود ساعت دو که شد، اخبار همان روز اعلام کرد عملیات والفجر ۱۰ شروع شده و حاجی فرمانده همان عملیات است. این اتفاق خیلی سخت و تلخ بود، فهمیدم حاجی موقت آمده بود خانه تا به ما سر بزند و بیهیچ حرفی به منطقه عملیاتی برگشت.
دوست دارم بسیجی بمانم
حاصل این زندگی عاشقانه دو فرزند دختر و یک پسر است که بسیار شبیه پدرشان و ادامهدهنده راه ایشان هستند. وقتی که حاجی شهید شد، فرزند کوچکم ۹ سال داشت که در حال حاضر ۲۸ سال دارد. شهید سعید قهاری یک فرمانده توانمند، مؤمن و ایثارگر بود که از نظر نظامی بسیار قوی و از نظر شجاعت هم زبانزد فرماندهان سپاه بود. همه فرماندهان سپاه میگویند که ترس در ذات شهید قهاری نبود. درست است که در راه اعتقادش بارها تا پای شهادت پیش رفت، اما خداوند او را نگه داشت تا در ۵۴ سالگی به شهادت برسد. از نظر اخلاق فردی، صبور و متدین بود؛ به قول خودمان نمازخوان و مؤمن درستکار. اهل دنیاطلبی یا جاهطلبی نبود. از کسانی نبود که بخواهد دنبال جایگاه و مقام برود. حتی در کارهایش هم نه دنبال درجه بود و نه رتبه، بلکه فقط میخواست به قول خودش درست کارش را انجام دهد. او همیشه احساس وظیفه میکرد و میگفت باید کارم را درست انجام دهم. وقتی قرار شد برای نیروهای سپاه درجه و مراتبی تعیین شود، از مخالفان این کار بود، چون میترسید با گرفتن درجه دچار غرور یا انحراف شود. همیشه میگفت دوست دارم فقط یک بسیجی بمانم، بدون هیچ عنوانی.
۴ اسفند ۱۳۸۵
همسر شهید میگوید: از نظر خانوادگی هم تا جایی که میتوانست مراقب ما بود و نمیخواست اذیت شویم. هر چند خودش میگفت نتوانسته پدر کاملی باشد، اما همیشه تلاشش را میکرد. اگر هم گاهی کمکاری پیش میآمد از سر ناآگاهی بود نه بیتوجهی.
برای اینکه به او کمک کنم، من هم همراهش به مناطق مختلف میرفتم تا کمتر در راه باشد و رفتوآمد خطرناک نکند. مسیرهایی مثل کردستان، مریوان، پاوه، جوانرود و سنندج بسیار ناامن بود، اما حس میکردم با این همراهی در کارش شریک ثواب میشوم و به او کمک میکنم تا با خیالی آسودهتر خدمت کند.
ما ۲۲ سال زندگی مشترک داشتیم. در تمام این مدت با میل و علاقه در کنارش بودم. زندگیمان بیشتر در سفر و جابهجایی میگذشت، نه از شهری امن به شهر دیگر، بلکه از منطقهای ناامن به جای دیگر و در غربت. با این حال، همیشه همراهش بودم و با او زندگی را از نو میساختم. بچههای ما هر کدام در شهری به دنیا آمدند و در جایی بزرگ شدند.
او فرمانده شهرهای مختلفی بود، از همدان و نهاوند گرفته تا جوانرود، پاوه، مریوان، سنندج، کرمانشاه، یزد و ارومیه. حدود ۱۰ سال در ارومیه خدمت کرد و جانشین شهید احمد کاظمی بود. در همان زمان، در سال ۱۳۷۲ در اشنویه، هنگام یک عملیات برونمرزی بهشدت مجروح شد؛ عملیاتی که بعدها به نام خودش نامگذاری شد. پس از آن، به فرماندهی کرمانشاه و سپس به فرماندهی سپاه الغدیر یزد منصوب شد. بعد از مأموریت در یزد، دوباره به عنوان فرمانده لشکر حمزه سیدالشهدا در آذربایجان غربی فراخوانده شد و برای بار دوم به ارومیه رفتیم. حدود چهارماه در آنجا بودیم و ساکن شدیم.
در یکی از عملیاتها برای پاکسازی منطقه مرزی بین ایران و ترکیه شرکت داشت. پس از پایان مأموریت، روز چهارم اسفند در مسیر بازگشت از منطقهای به نام «جهنمدره» نزدیک خوی، همراه با ۱۵ نفر از نیروهایش در هلیکوپتر بود. با حمله دشمن و شلیک از دور، هلیکوپتر مجبور به فرود شد. آنها پیاده و با دشمن درگیر میشوند. در همان نبرد هر ۱۵ نفر از جمله او در روز جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵ به شهادت میرسند.
شهید سعید قهاری سعید، شهید حاجحسین همدانی و سردار شهید علی شادمانی از دوستان و همرزمان نزدیک هم بودند که حتی با هم به حج واجب رفته بودند. خانوادههایمان رابطهای دوستانه و صمیمی با هم داشتند. این سه شهید از یک نسل و همدوره بودند؛ سه یار وفادار جبههها که نهایتاً هر سه به مقام شهادت نائل شدند. امیدوارم شفاعت شهدا شامل حال ما نیز شود. تلاش همسران شهدا در این سالها همسفری و همراهی با همسنگرانشان بوده است که تمام زندگیشان را صرف مجاهدت کردند.